کوچکترین عضو خانواده ما آرین ، خواهرزاده 6 سالمه. آرین کوچولوی ما امسال قراره بره کلاس اول. چهارشنبه هفته پیش رفت واسه کلاس بندی و از فردا قراره رسماً وارد دنیای دبستانی ها بشه.
این روزا آرین رو که می بینم، یاد اولین روز مدرسه رفتن خودم میفتم. یادش بخیر چه دهنی از من سرویس شد همون روز اول. نمی دونم سال 70 بود یا 71. یه روز قبل از شروع رسمی مدارس، مثل بقیه کلاس اولی ها رفتم واسه کلاس بندی. جزئیات اون روز رو دقیق یادم نیست، فقط یادمه که آخر سر بهم گفتن که توی کلاس 1/4 افتادم. خلاصه کلاس بندی که تموم شد اومدم خونه و روز بعدش یعنی روز اول مهر با کلی استرس عازم مدرسه شدم. توی حیاط با پرس و جو صف کلاس 1/4 رو پیدا کردم و رفتم توی صف. مراسم صبحگاه هم که تموم شد ، همراه بقیه بچه های صف حرکت کردم سمت کلاسمون و روی یکی از نیمکت های کلاس مستقر شدم. خانم معلم تپل مپلمون اومد و شروع کرد به حضور غیاب. یکی یکی اسم بچه ها رو خوند و یکی یکی بچه ها اعلام حضور کردند تا اینکه گفت "کسی مونده که اسمش رو نخونده باشم؟" من درحالیکه یه نمه پاپیون کرده بودم دستم رو بالا بردم. گفت "شما اسمت چیه عزیزم؟" گفتم "فلان فلانی!" یه نگاه به لیست کرد و گفت "اسمت نیست." دیگه رسماً پاپیون کردم! گفت "برو ببین اسمت توی لیست کلاس کناری هست یا نه". رفتم کلاس 1/5. اسمم توی لیستشون نبود. به معلم اون کلاس گفتم "چیکار کنم؟" گفت "برو کلاس 1/3". رفتم کلاس 1/3. اسمم توی لیست اون کلاس هم نبود. واقعاً کپ کرده بودم. رفتم کلاس 1/2. توی لیست اونا هم نبودم. از کلاس 1/2 که اومدم بیرون زدم زیر گریه. دیگه مطمئن شده بودم که اسمم توی لیست هیچ کلاسی نیست و قراره بی سواد باقی بمونم. داشتم زار زار گریه می کردم که مستخدم مدرسه (که یادم نیست اسمش پروین خانم بود یا پروانه خانم) اومد سراغم و دلیل گریه کردنم رو پرسید. با گریه جریان رو واسش گفتم. پروین خانم (یا پروانه خانم ) اول به نمه دلداریم داد و بعد دستم رو گرفت و منو برد کلاس 1/1 و بالاخره معلوم شد اسمم توی لیست اون کلاس هست و من بی سواد باقی نمی مونم.
میگن بچه حلال زاده به داییش میره. خیلی از اخلاق های آرین به من رفته اما امیدوارم شانسش به این یکی داییش نرفته باشه و روز اول مدرسه اش مثل روز اول من ت.خ.می از آب درنیاد.
این روزا آرین رو که می بینم، یاد اولین روز مدرسه رفتن خودم میفتم. یادش بخیر چه دهنی از من سرویس شد همون روز اول. نمی دونم سال 70 بود یا 71. یه روز قبل از شروع رسمی مدارس، مثل بقیه کلاس اولی ها رفتم واسه کلاس بندی. جزئیات اون روز رو دقیق یادم نیست، فقط یادمه که آخر سر بهم گفتن که توی کلاس 1/4 افتادم. خلاصه کلاس بندی که تموم شد اومدم خونه و روز بعدش یعنی روز اول مهر با کلی استرس عازم مدرسه شدم. توی حیاط با پرس و جو صف کلاس 1/4 رو پیدا کردم و رفتم توی صف. مراسم صبحگاه هم که تموم شد ، همراه بقیه بچه های صف حرکت کردم سمت کلاسمون و روی یکی از نیمکت های کلاس مستقر شدم. خانم معلم تپل مپلمون اومد و شروع کرد به حضور غیاب. یکی یکی اسم بچه ها رو خوند و یکی یکی بچه ها اعلام حضور کردند تا اینکه گفت "کسی مونده که اسمش رو نخونده باشم؟" من درحالیکه یه نمه پاپیون کرده بودم دستم رو بالا بردم. گفت "شما اسمت چیه عزیزم؟" گفتم "فلان فلانی!" یه نگاه به لیست کرد و گفت "اسمت نیست." دیگه رسماً پاپیون کردم! گفت "برو ببین اسمت توی لیست کلاس کناری هست یا نه". رفتم کلاس 1/5. اسمم توی لیستشون نبود. به معلم اون کلاس گفتم "چیکار کنم؟" گفت "برو کلاس 1/3". رفتم کلاس 1/3. اسمم توی لیست اون کلاس هم نبود. واقعاً کپ کرده بودم. رفتم کلاس 1/2. توی لیست اونا هم نبودم. از کلاس 1/2 که اومدم بیرون زدم زیر گریه. دیگه مطمئن شده بودم که اسمم توی لیست هیچ کلاسی نیست و قراره بی سواد باقی بمونم. داشتم زار زار گریه می کردم که مستخدم مدرسه (که یادم نیست اسمش پروین خانم بود یا پروانه خانم) اومد سراغم و دلیل گریه کردنم رو پرسید. با گریه جریان رو واسش گفتم. پروین خانم (یا پروانه خانم ) اول به نمه دلداریم داد و بعد دستم رو گرفت و منو برد کلاس 1/1 و بالاخره معلوم شد اسمم توی لیست اون کلاس هست و من بی سواد باقی نمی مونم.
میگن بچه حلال زاده به داییش میره. خیلی از اخلاق های آرین به من رفته اما امیدوارم شانسش به این یکی داییش نرفته باشه و روز اول مدرسه اش مثل روز اول من ت.خ.می از آب درنیاد.