۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

خاطرات یک گیشا



داشتم جایی میرفتم که یکی از رفقام رو دیدم. یه گوشه ای وایستادیم و شروع کردیم به صحبت کردن. گفتیم و گفتیم تا اینکه بحثمون به فیلم کشید...
گفت: فیلم میلم جدید چیزی نداری بدی ببینیم؟
گفتم: یه فیلم الآن همراهمه. خاطرات یک گیشا. جدید نیست اما قشنگه.
گفت: موضوعش درباره چیه؟
گفتم: درباره یه دختر ژاپنیه که گیشا میشه.
گفت: گیشا چیه دیگه؟
گفتم: به زنای ژاپنی ای میگن که توی چایخونه ها یا جاهای دیگه واسه مردا نمایش میدادن و پول میگرفتند.
گفت: چه جور نمایشایی؟
گفتم: یجورایی عشوه میومدن. کلاً هر نمایشی که مردا باهاش فاز میگرفتن. مثلاً با بادبزن میرقصیدن.
نیشش باز شد و گفت: ایول... صحنه محنه هم داره دیگه؟
گفتم: نه اتفاقاً. چیز خاصی نداره.
لبخند روی لبش ماسید و گفت: اِ... باشه حالا این فیلمو بعدنا ازت میگیرمش. فیلم دیگه ای نداری؟!

* این پست رو توی تاریخ 12 شهریور توی وبلاگ قبلیم نوشته بودم.

هیچ نظری موجود نیست: