۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

من ، خانم A و دوستی بنام H

داشتم می رفتم به آقای H و سایر رفقای محل کار سابقم سر بزنم. نزدیکی های اونجا... همینکه پیچیدم توی کوچه دیدم یه نفر داره از روبرو میاد که چون هنوز فاصله زیاد بود نمی شد صورتش رو واضح دید اما هیکل و نوع راه رفتنش مثل خانم A بود. خانم A یکی از مشتری هام بود در شغل قبلی... دختری بانمک و دوست داشتنی که هر وقت باهاش چشم تو چشم می شدم یه لبخند قشنگ و صمیمانه رو صورتش نقش می بست... خیلی آروم و شمرده صحبت می کرد... یه نمه هم خجالتی بود... اخلاق، فرم صورت، هیکل، نوع لباس پوشیدن و کلاً همه چیزش از نظر من قشنگ می یومد. به عبارتی همه ایده آل های من رو در خودش داشت. با این وجود هیچوقت برای آشنایی بیشتر باهاش اقدامی نکردم. اوایل واسه اینکه مطمئن نبودم اون هم از من خوشش میاد یا نه... اما بعدها که تقریباً مطمئن شده بودم اون هم یجورایی با من فاز گرفته و درست در زمانی که مزه مزه می کردم یه حرکتی بزنم... آقای H اومد پیشم... گفت که از خانم A خوشش اومده و از من خواست که کمکش کنم تا بتونه با اون دوست بشه. من هم که نمی تونستم بزنم توی حال یکی از بهترین دوستام. پس خودم بی خیال خانم A شدم.
فردی که از روبرو داشت می یومد، نزدیک و نزدیکتر شد و دیگه می شد چهره اش رو تشخیص داد... خود خانم A بود. توی این یکسال و خرده ای که ندیده بودمش بزرگتر و البته دوست داشتنی تر شده بود. نگاهم رو به روبرو دوختم و سعی کردم خودم رو تابلو نشون ندم... چند قدم دیگه که رفتم تصمیم گرفتم قبل از اینکه از کنار هم رد بشیم یه نگاه کوچولوی دیگه هم بهش بندازم... ظاهراً اون هم همچین تصمیمی گرفته بود و برای یه لحظه چشم تو چشم شدیم... مثل قبلنا یه لبخند قشنگ روی صورتش نقش بست و سرش رو انداخت پایین... با برداشتن چند قدم دیگه از کنار هم رد شدیم و...

ای تو روحت H... خودت که آخرش هم هیچ گ.ه.ی نتونستی بخوری... ما رو هم این وسط ناکام گذاشتی.

۶ نظر:

Masoud گفت...

به نظر من که اگر واقعآ از طرف خوشت اومده بود حاضر نمی شدی به خاطر یکی دیگه بی خیالش بشی.

یکـ عدد دختر گفت...

اینجور مواقع ادم احساس می کنه جایی از بدنش درد می کنه....البته من ناخود آگاه فکرم میره سمت اون خاطرات قشنگ هر چند کوتاه و پیش پا افتاده....
درضمن من اگر بودم ناامید نمیشدم دوباره سعی امو می کردم اگه احساسی مونده بود

سلمان گفت...

بیخیال... الان فکر کردن بهش جز ضد حالی هیچی دیگه نداره

این کلمه تایید رو هم بردار از این کامنت دونیت پسر!

چپ دست گفت...

@مسعود...
ازش خوشم اومده بود اما نه اونقدر که بخاطرش بتونم بزنم توی حال یکی از رفقای فابریکم. درضمن اونموقع حس کردم رفیقم خیلی بیشتر از من از طرف خوشش اومده.


@یک عدد دختر...
سر این مسئله اصلاً ناراحت نیستم. فقط وقتی دیدمش یاد اونوقتها افتادم. همین.


@سلمان...
اتفاقاً کاملاً هم بیخیال هستم تو این قضیه.
بابت کلمه تأیید هم شرمنده رفیق، یادم رفته بود بردارمش.

ناشناس گفت...

اگه آقای اچ هیچ گهی نخورد خب حالا وقتش بود شما یه قدمی پیش بذاری. دیر نیس که.

چپ دست گفت...

@مهر...
مشکل اینجاست که آقای اچ هنوز کاملاً بیخیال خانم ای نشده.
اگه من اقدام کنم آقای اچ چیزی نمیگه اما مطمئناً ضدحال بدی میخوره.