۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

پیامبر صد و بیست و چهار هزار و یکم


داشتم می رفتم سمت چهارراه ولیعصر و پاساژ ایران تا یه فکری به حال کارت گرافیک کامپیوترم که روز قبل به فنا رفته بود بکنم. مسیر یه طرفه در جهت عکس حرکت من بود و فقط با اتوبوس میشد رفت. خدا رو شکر اتوبوس خلوت بود و صدا از هیچ کسی هم در نمیومد تا اینکه یهو فنر یکی در رفت و شروع کرد به گفتن یه چیزایی با صدای بلند. خیلی تند و نامفهوم صحبت می کرد. مثل یه نوار ضبط شده که با سرعت 2X درحال پخش باشه. نمی فهمیدم چی میگه. اولش فکر کردم از اونایی باشه که می خواد جمعیت رو وادار کنه واسه سلامتی آقای راننده صلوات بفرستند و این چیزا اما ظاهراً قضیه این نبود. یه مقدار که گذشت کم کم مغزم خودش رو با شرایط وفق داد و تا حدودی توانایی متوجه شدن جملات اون فرد رو پیدا کردم. انگار صحبت از معجزه می کرد و اینکه می تونه موجودات زنده خلق کنه یا موجوداتی که مردن رو زنده کنه. یه ذره دیگه که گوش کردم دیدم بعله... طرف جزو اون کسایی هستش که تصمیم گرفته به عنوان صد و بیست و چهار هزار و یکمین پیامبر الهی ظهور کنه و از شانس ما، اتوبوس خط میدون سپاه - میدون انقلاب رو هم واسه ظهورش انتخاب کرده!
پیامبر مورد نظر کماکان داشت با صدای بلند از معجزات و تواناییهاش می گفت که صبر یکی از مسافرا تموم شد و گفت: "داداش بی خیال شو... اعصاب نداریم... برو جلوی بیت رهبری یا ریاست جمهوری داد و بیداد کن."
پیامبر صد و بیست و چهار هزار و یکمین ساکت شد. انصافاً پیامبر حرف گوش کنی بود!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

قیافه یارو چه شکلی بود؟ منظورم اینه که تیپش معمولی بود یا نه؟

سلمان گفت...

((:

تا چند وقت دیگه شرط میبندم "محمود" پیامبر میشه!

چپ دست گفت...

@ناشناس...
یه آدم حدوداً 35 ساله با تیپ نسبتاً معمولی بود و هر چیزی بهش میومد باشه بجز پیامبر!

@سلمان...
مگه هنوز نشده؟!!

سیگار خاموش گفت...

تو این شهر همه زده به کله شون
از برکت جنس مرغوب و زغال خوب...
روشهای جدید گدایی آدم میبینه ، میگه این روش رو باید ببره جایزه نوبل گدایی بهش بدن
باحال مینویسی ، ادامه بده

شهاب - عشق فیلم گفت...

سلام رفیق !
پیشنهاد خوبت باعث شد حدود 15 تا کارتون دیگه به اون پست کارتون های نوستالژیک دوران کودکی اضافه کنم ! خوشحال میشم نظرت رو بدونم !