۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

کچل!

تا همین چند سال پیش هربار که می رفتم جلوی آینه توی دلم آرزو می کردم دچار ریزش مو بشم و یه مقدار از موهام بریزه. چون حجم موهام شدیدآ زیاد بود و مرتب کردنشون کلافه ام کرده بود. متأسفانه خدا تصمیم گرفت که یه بار هم که شده یکی از آرزوهای من رو برآورده کنه. درنتیجه مرضِ ریزش مو رو به جونِ من انداخت. الآن هربار که می رم جلوی آینه با کله ای کم حجم تر از دفعه قبلی روبرو می شم و اگه جریان همینجوری ادامه داشته باشه بزودی من هم به جمع کچل ها خواهم پیوست!

* این مطلب رو در تاریخ 30 دی 88 توی وبلاگ قبلیم نوشته بودم

پ.ن: الآن که داشتم این مطلب رو از وبلاگ قبلی منتقل می کردم اینجا یاد اون شعر معروف دوران بچگی افتادم که توی مدرسه با بقیه بچه هایی که از ترس ناظم مدرسه مجبور شده بودند کله رو کچل کنند دسته جمعی می خوندیم:
کچلا جمع شوید تا برویم پیش خدا... یا به ما مو بدهد یا بزند گردن ما!!

هیچ نظری موجود نیست: